رواج فلسفه نسبیتگرایی و در پی آن تکثرگرایی در ابعاد مختلف علوم انسانی و جهان بینیهای حاکم قرن بیستم و تقویت منش تساهل و تسامح و تسّری آنها به حوزه مطالعات ادبی و رویکردهای نقادانه ( نظریه و نقد ادبی) در غرب ماهیتی دموکراتیک و بسیار پذیرنده به این حوزه بخشیده و آن را، مانند سایر حوزههای اندیشه، به مبحثی میانرشتهای و متشتّت تبدیل کرده است. این توفیقِ ناگزیر، به گسترش و تنوّع رهیافتهای جدید در قرائت و تحلیل انواع متون از جمله متون ادبی منجر شده است. از جمله این رهیافتهای نقادانه در تحلیل متون ادبی، پسا ساختارگرایی است که در اواخر دهه 1960در پی انتشار آراء برخی متفکران تأثیرگذار همچون ژاک دریدا، رولان بارت، ژاک لاکان،و میشل فوکو به وجود آمد. این رویکرد در زمره بارزترین مصادیق بروز روحیات ذکر شده در حوزههای اندیشه نیز هست که این امر ضمن کمک به گسترش حوزه شمول و کاربرد این روش نقادانه، تعریف و توصیف آن را دشوار و تا حدودی حتی نا ممکن میکند. در این گفتار سعی بر آن است تا به پسا ساختارگرایی به عنوان رویکردی نو در نظریه و نقد ادبی معاصر بپردازیم، و ضمن ارائه تعریف، زمینه پیدایش و ماهیت آن، نظرات جمعی از متفکران عمده در شکلگیری و رواج آن را نیز برشمرده و در نهایت دلالتهای خاص آن برای تحلیل و واسازی متون ادبی را ذکر کنیم.
بازنشر اطلاعات | |
این مقاله تحت شرایط Creative Commons Attribution-NonCommercial 4.0 International License قابل بازنشر است. |