غزلیات شمس، دارای نظام فکری و عاطفی قدرتمندی است که در مقایسه با مثنوی کمتر به آن پرداخته شدهاست. جایگاه خاص انسان در نظام هستی، یکی از جلوههای برجسته اندیشه مولوی در غزلیات است؛ او موجودی دوسویه است: از یک سو تعالی و شکوه محض؛ به عنوان یکی از ساکنان عالم بالا و از سوی دیگر غریب و گمگشته در طبیعت مادی که بهتنهایی و بدون کمکی از "ماوراء" قادر به نجات خود نیست. این نوع انساننگری، قرابت زیادی با روند هبوط، گمگشتگی و نجاتبخشی انسان دراسطورههای مندایی، شاخهای مهم از ادبیات گنوسی، دارد. در آثار متنوع بازمانده از این گروه، مکررا به نمادها و تصاویری خاص برمیخوریم که عمدتا اسطورهای است ولی به نوعی تجربه شهودی حقیقت را مینمایانند و بیانگر اندیشه ای عرفانی است. در مقاله حاضر، روند گمگشتگی و نجاتیافتگی انسان، از منظر غزلیات شمس و اسطورههای مندایی تبیین و در هر بخش، تصاویر متناظر با یکدیگر مقایسه شدهاند. وجوه تشابه و تمایز، درذیل هر مبحث ذکر و تحلیلهای مقاله بیشتر در نتیجهگیری منعکس گردیدهاست
بازنشر اطلاعات | |
![]() |
این مقاله تحت شرایط Creative Commons Attribution-NonCommercial 4.0 International License قابل بازنشر است. |